حاجی فیروز :ما گدا نیستیم

هاتف امروز :یک نیمروز با «حاجی فیروز» های رو سیاهی که نوید بخش نوروزند و از در آمدشان هم راضی اند.

به گزارش پایگاه خبری تحلیلی هاتف امروز ، کمتر از ۴۸ ساعت دیگر خروس پر سر و صدای ۹۶ جای خودش را به سگ تازه نفس ۹۷ می دهد و سال، نو میشود . تهران هم مثل شهرهای دیگر رنگ و روی عید نوروز گرفته و حالا ترافیک کشدار خیابان های پایتخت بهانه جدید دارد :«سال نو میشود و مردم برای خرید بیرن آمده اند.» دیگر غر زدن هم فایده ای ندارد.  پس بهتر است به جای عبوس بودن، نیمه پر لیوان را ببینیم. رنگ ها در پایتخت بیشتر شده اند و حال و هوای بهاری به دست فروش های سر چهارراه هم منتقل شده است. دیگر از دود و دم  اسفند دود کن ها خبری نیست و دستمال کاغذی فروش ها هم جای خودشان را به گل فروش هایی داده اند که دسته های رنگارنگ آزالیا و فریزیاهای خوش عطر و نرگس های خجالتی را در هوا تکان تکان می دهند .

 پدیده یکهویی این روزها سر هر چهار راه هم حاجی فیروزهایی   هستند که لباس های قرمز پوشیده با هر آهنگی به خودشان تاب می دهند و با مژده بهار، از راننده ها و مسافرهای در ترافیک مانده عیدی می گیرند .

اتفاق قرمز حاجی فیروزها

راننده با سختی دنده را جا می زند و تاکسی سه سانتی متر جلو تر می رود . هر سه مسافری که عقب نشسته اند کیسه های خرید دارند . راننده بی مقدمه می گوید :شهرداری باید اینها را جمع کند و ناخودآگاه همه سرها به سمتی می چرخد که صدای ساز و آواز می آید . دو مرد جوان یک دست قرمز پوش با لباس های جینگولی  براق لابه لای ماشین ها می چرخند و آواز می خوانند و با صدای پخش هر ماشینی که بلند تر است همراهی می کنند. راننده باز هم دنده را جا می زند و می گوید :حاجی فیروز که اینطوی جلف نبود . همه چیز را به گند کشیده اند. باز هم چند سانتی متری جلو می رویم دو پسر جوان حسابی سر چهار راه معرکه گرفته اند . کرایه را پرداخت می کنم و پیاده می شوم .

حاجی فیروزها شعر می خوانند وشکلک های خنده دار در می آورند.  دو نفر دیگر هم لابه لای ماشین ها به سراغ  راننده هایی می روند که شیشه های ماشینشان پایین است.

محمد رضا و وحید هر دو تا دانشجو هستند . محمد رضا سرو زبان دار تر است و خیلی زود راضی میشود که از راز و رمز حاجی فیروز شدن بگوید :«معلومه دیگه. حاجی فیروزم سالی یه روزم.»

بعد هم زیر چشم هایش را که عرق کرده با دست های سفیدش پا می کند و می گوید : «این هم یک جور کار کردن است دیگر . راز و رمز ندارد و از ساعت ده صبح هستیم تا ده دوازده شب یک هفته هم ببیشتر کار نیست . اما خدا را هزار بار شکر در آمدش خیلی  خوب است و راضی  هستیم .»

 وحید اما سر به زیر تر و خجالتی تر است . هر دو تا بچه شهر قدس هستند . وحید می گوید : «نه اینکه خجالت بکشیم آشنا ببینیم نه برایمان مهم نیست آشنای همه پول است . پول نداشته باشی هیچ کسی بهت محل هم نمی گذارد ولی خب  مردم در اطراف مراکز خرید دست به جیب هستند و همه هم از همه جا برای خرید به پاتوق های خرید می آیند . شده گاهی آشنا ببینیم ،اما آبرو ریزی نشده ،داریم کار می کنیم و خدا را شکر خلاف نمی کنیم .»

کسب و کار پشت چراغ قرمز

حاجی فیروزها، فارغ از اینکه بخواهیم اصل و فرع فلسفه وجودی آنها را ریشه یابی کنیم، جزیی از شب های عید شهرهای ماست. مردان و کودکان، که صورت خود را سیاه کرده اند، لباس و کلاه قرمز پوشیده اند و سعی می کنند طناز و جالب باشند تا دست مردم به جیب برود و اسکناسی کف دستشان بگذارند. این جماعت، فقط چندروز پیش از فرارسیدن نوروز، مهلت دارند حاجی فیروز شوند و روزی خود را از این راه به دست آورند.

برخی شان کم وبیش اشعار قدیمی و به اصطلاح اصیل را می خوانند و برخی هم، هرچه بتوانند سرهم کنند و می خوانند. البته هر دو گروه، عیدی خود را از مردم و به خصوص رانندگان گشاده رو می گیرند. اکثر اینها از سر سیری حاجی فیروز نشده اند. درآمد حاجی فیروزها متغیر است، آن گونه که برخی از آنها می گویند روزانه بالای ۵۰ هزار تومان درآمد دارند اما این کسب وکار بیش از یک هفته داوم ندارد. محمد رضا همین که چراغ  سبز میشود بر می گردد و و پول هایی که از راننده ها گرفته است رو به دوستش می دهد و می گوید :خدا را شکر مردم دست و دلباز شده اند و خسیس نیستند . کارمان یک هفته نهایت ده روز بیشتر نیست . بعد هم می گوید از اول اسفند حاجی فیروز ها تک و توک هستند اما آن وقع هم شهرداری گیر می دهد هم پلیس راهور اما روزهای آخر دیگر کسی کاری ندارد . بحث در آمد که می شود محمد رضا می گوید :«از شبی ۵۰ هزارتومان تا ۳۰۰ هزارتومان در آمد داشتیم . همه چیز  بستگی به حال و هوای مردم دارد . امسال که شهرداری اجازه بساط کردن نمی دهد مردم دست و دلباز  شده اند . ولی خب وضع اقتصادی هم زیاد جالب نیست و ولی ما راضی هستیم .»

محمد رضا سابقه بابانوئل شدن هم دارد، او می گوید :قدمت حاجی فیروز ایرانی خیلی قدیمی تر از بابا نویل است اما خب متاسفانه  نداری باعث شده حاجی فیروز بیاید و از مردم عیدی بخواهد. به اعتقاد او، در نداری و فقر، بابانوئل هم مجبور می شود به جای هدیه دادن، گدایی کند.

  وحید کاسب تر از محمد رضاست او هم دانشجوی مکانیک دانشگاه آزاد است می گوید مجبورم برای امرارمعاش و اداره خانواده دست به این کار بزنم . در طول زندگی کار دائمی نداشتم همه جا پارتی می خواهد و من هم هیچ کسی را ندارم . خانواده هایشان می دانند که شاخ شمشادهایشان هر دو دست فروشی می کنند و خدای شغل های کا ذب هستند . می گوید : خودم دست به «کارآفرینی» زده ام ؛ در طول سال زرشک، گوجه سبز و لبو می فروشم، اما دم عید، حاجی فیروز می شویم . از اینکه دست و صورتم را سیاه می کنم حال نمی کنم اما خب کاره دیگه . لباس های قرمزشان را خاله محمد رضا دوخته و برای هر دست لباس هم ۵۰ هزار تومان پارچه خریده اند .  صورتشان را هم با رنگ هایی که برای نقاشی صورت بچه ها استفاده میشود رنگ کی کنند . می گووید :واکس ضرر ارد پدر پوستمان ا در می آورد . بعد هم با خنده ادامه می دهد کمن با این صورت می خواهم زن بگیرم حیف است که  خراب بشود . رنگ هایی که بهه صصورت بچه ها می زنند گران هست انا زوذ با یک لیف و صابون پاک میشود . عوارض هم ندارد جدا از آن دایره و تمبک هم دارند که نمایشی است و کارایی ندارد هیچ کدامشان دایره زدن بلد نیستند . فقط خودشان را جلوی ماشین ها قر می دهند و کاپوت ماشین های مدل بالا را می بوسند به راننده ها ارباب می گویند و از لای شیشه های نیمه باز ماشین ها اسکناس هایی راکه عیدنی تا صدقه جمع می کنند .

همکاری تمام عیار مامورهای پلیس راهور

حُسن حاجی فیروزبودن این است که هیچ ماموری به تو گیر نمی دهد، تازه می توانی مامورها را از سر بقیه هم باز کنی». محمذ رضا می گوید :گروه دست فروشان با این کار، با یک تیر دو هدف می زنند؛ هم از عیدی حاجی فیروزی بهره مند هستند و هم حواسشان به همکاران قدیمی شان است که یک وقت، شب عید گرفتار مامور نشوند.

 او می گوید:  پلیس ها مخصوصا سرباز وظیفه های راهور خیلی مشتی اند اصلا هم سن و سالیم خودشان هم از اینکه ما این همه قر و فر داریم خنده شان می گیرد . و خدایی کاری به کارمان  ندارند خودمان هم رعایت می کنیم که چهار راه قفل نشود اما مامورهای شهرداری به هیچ صراطی مستقیم نیستند یکهو هم سر می رسند و هر کسی رو ببرند دیگر برده اند .  او می گوید دیشب آن قدر سربه سر یک راننده گذاشتم که مجبور شد چراغ قرمز را رد کند. از شانس بدش افسر او را نگه داشت و مدارکش را گرفت که جریمه اش کند. خودم به دادش رسیدم و نگذاشتم جریمه اش کند. راننده تا سبزشدن چراغ ما را تحمل کرد آخرسر هم با اخم عیدی را داد».

زادگاه حاجی فیروز

حاجی فیروز یا خواجه پیروز، یک چهره افسانه‌ای در فولکلورِ(فرهنگ و باور عامیانه) ایرانیان است که در واپسین روزهای سال بین مردم می آید تا خبر از آمدن نوروز دهد.

او در اسطوره ها یک مرد لاغراندام است هرچند که امروز حاجی فیروزهای چاق هم کم نداریم.

این حاجی فیروزها، سیاه‌ رخ، با کلاه دوکی، گیوه‌های نوک‌تیز و جامه سرخ، همراه با دایره‌زنگی و دنبک، به خیابان ها می‌آیند و به رقص، شیرین‌کاری و خواندن آوازِ کوبه‌ای می‌پردازند.

‘حاجی فیروزه، سالی یه روزه،

همه می‌دونن، منم می‌دونم،

عید نوروزه، سالی یه روزه’

کنکاش در دل تاریخ

صورت آنها سیاه است چون گفته می شود آنان از دنیای مردگان بازگشته اند و در اسطوره ها آمده است که لباس سرخ آنان نیز نماد خون سرخ سیاوش و شادی آنان، شادی زایش دوباره طبیعت است که با خود رویش و برکت می‌آورند.

حاجی فیروز در حقیقت نماد نو شدگی زمین است و تقریبا همه مردم با دیدن چهره آنان شاد می شوند.

لباس قرمز آنان از دور زیبا است و برق می زند اما نزدیک که می شوی برخلاف گذشته ها، لباس فاخری بر تن ندارند.

این روزها شرایط به گونه ای تغییر کرده که جوانان بیکار، کودکان کار یا حتی گاهی متکدیان، لباس حاجی فیروز را به تن می کنند تا از مردم مژدگانی فرارسیدن سال نو را بگیرند.خوبی حاجی فیروز های رو سیاه   با آن لباس های سک دست فرض نیش بازشان  است . محمد رضا  اسکناسی را که راننده تاکسی از پنجره نیمه باز به سمتش می گیرد را در هوا قاپ می زند بعد هم طی آداب خاصی اسکناس را می بوسد و روی چشم هاش قرار می دهد و می گوید :سال خوبی داشتته باشید خوش باشد.

هرچند واژگان بیکاری، کودک کار و خیابان و متکدی، ناخوشایند است و چهره بصری شهر را بر هم می زند اما لباس قرمز حاجی فیروز قادر است حتی تمام بار منفی این واژگان را بگیرد و رنگ و بویی تازه به چهره خاکستری شهر ببخشد.

با این وجود، زور پیام شادی آنان به ترافیک های مقطعی و آلودگی صوتی ناشی از بوق ماشین ها می چربد.

کمی آن سو تر دو مردی که برخلاف همه حاجی فیروزهای دیگر، خیلی چاق هستند، هراسان داخل مغازه ای می دوند و پول های جمع آوری شده خود را به صاحب مغازه به امانت می سپارند تا پولشان همراه دیگر دستفروش ها گرفته نشود.

ارباب خودم سلام علیکم،

ارباب خودم سر تو بالا کن،

ارباب خودم منو نیگا کن،

ارباب خودم لطفی به ما کن.

ارباب خودم بزبز قندی،

ارباب خودم چرا نمی‌خندی؟

بشکن بشکنه بشکن،

من نمی‌شکنم بشکن،

اینجا بشکنم یار گله داره،

اونجا بشکنم یار گله داره!

این سیاه بیچاره چقد حوصله داره»

 

محل تبلیغات

سایت اتومبیل(bama)
برای مشاهده سایت، برروی تصویر زیر کلیک کنید.